دلنوشته من
شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۳ ب.ظ
امروز 18/3/1392 آخرین امتحان رو هم دادیم و سال تحصیلی به پایان رسید
اما در آمدی بر خودم
تمام مشکلات من از سال سوم راهنمایی شروع شدوقتی که کلاس ما رو بینه دو کلاس ذیگه تقسیم کردند و تا حدودی دوستی های مارو ضعیف
خب منم به کلاس سوم ب رفتم
دنبال دوستای جدید بودم
سعی کردم با بعضی ها دوست بشم بعضی ها هم سعی کردند با من دوست بشن
اول دوستیمون خوب بود
با بعضی هاشون صمیمی شدم زیاد
نمیخوام رک نام ببرم که موجب ناراحتی اشخاص بشه
خلاصه صمیمی شدیم دوسشون داشتم و ...
تا اینکه سال تحصیلی 91-92 شروع شد
چند نفر از اونا بد جوری رفتارشون با من عوض شد احترام ها برداشته شد به راحتی تمسخر میکردند تا اینکه حتی جواب سلام هم ...
من هم خیی اذیت میشدم
با بعضی ها قهر میکردم
اما هنوز دوسشون داشتم
تا اینکه یک نفر مستقیم بم گفت من تو رو آدم حساب نمیکنم! فقط خدا میدونه اون روز چه جوری بودم
من درس های زیادی گرفتم
از مگس درس گرفتم که عاقبت اینکه زیاد دور کسی بگردی اینه که بزنه تو سرت
از سیگار فهمیدم عاقبت سوختن به پای دیگران زیر پا له شدنه
و ...
در پایان میخوام بگم من با خودم خیلی درگیر بودم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که بعضی هارو که منو رنجوندن دوسته من نیسن و از بینه دوستام حذف کنم و با بعضی ها رابطه داشته باشم
نام نمیبرم اما اگه خودتون خواستید بدونید میگم
دلم میخواست خیلی چیزای دیگه بگم اما حیف ...
۹۲/۰۳/۱۸