رد پای قلب( دلنوشته )
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل
آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت ببرم زخم که درمان هم از اوست
زخم خونینم اگر به نشود، به باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست
پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است
چون بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست
سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست
" سعدی "
آری دل قوی دار ...
مانده ام بین کسانی که همش بغض در سینه دارند ... همش غمگین ... این غم و اندوه بر منم اثر خواهد کرد روزی !
میخواهم حرف دلم را بزنم
چرا یک جوان 20 ساله باید خود کشی کند؟
کمبود امکانات؟ ... عدم موفقیت ؟ ... عدم وجود سلامت ؟ ... چهره ی زشت؟ ... به خاطر کسی دیگر که او را ترک کرده؟ ... نداشتن خانواده؟ ...
به نظر من هیچ کدام
وقتی خوشی از حد بگذرد کار هایی که برای خیلی ها آرزوست هم عادی و بی لذت میگردد این روند ادامه پیدا میکند تا جایی که شخص از این دنیا سیر میشود و ...
به قول "یاس" : از چی بگم برات...
یا "هیچکس": یه روز خوب میاد ... !
یا استاد " معین": من دل شکسته با این قلب خسته دلم تنگته ...
در نهایت میخواهم بگویم : نباید همیشه برای خودمان زندگی کنیم , شاید کسی منتظرمان باشد ...
نباید برای منافع خود حق دیگران رو پایمال کنیم شاید آهی پشتش باشد ...
بیایید همه باهم شرافت را مبنای زندگی خود قرار دهیم !
آری بیایید شرافتمندانه زندگی کنیم نه گستاخانه نه وحشیانه نه بی رحمانه ... بیایید ثروتمند باشیم ثروتی از نیکی از دعای خیر از عمری را انساوار سر کردن از دعای پدر و مادر از دعای همسر و فرزند و ...
دوست دارم بنویسم اما مجالش را ندارم و نباید زیاد این مطلب را طولانی کنم و گرنه حرف ها در درون من نهفته حرف ها از ته دل ...